من و تو
مثل خانه های شطرنج ایم ،
من سیاه ،
تو سپید.
چسبیده به هم ،
اما دور.
من ،
روشنی تابناک ترا نمی بینم .
و مات ام از بزرگوارای تو ،
که در سیاهی من ،
پی نوری .
بی هوده می آزارم ات ،
و تو مهره - گذشت - ات را پیش می رانی.
و تاج شاهی ات را بر سرم می نهی ،
و بازی را واگذار می کنی.
حــــــــــال آن کـــه ،
پیش از آغاز ،
من باخته بودم.
سهراب / خرداد ۸۵
|