صبر

 

مرد تصمیمش را گرفته بود می خواست اموالش را بفروشد و در تجارت به کار اندازد . هر شب دعا می کرد : خدایا کمکم کن تا در تجارت موفق شوم... اما هر چه بیشتر تلاش می کرد کمتر موفق میشد
تا اینکه بالاخره توانست آنها را با قیمت بالایی بفروشد و عاقبت چنان غرق در ثروت شد که از همه چیز و همه کس برید . از تنهایی به خدا پناه برد و گفت : خدایا! تو که می دانستی عاقبتم چنین می شود چرا دعایم را مستجاب کردی؟؟؟
در خواب کسی به او گفت : بار اول ثروت خواستی و خدا از تو صبر خواست اگر صبر می کردی بهترین راه را برای خوشبختی انتخاب می کردی.