بازی زمستانی

همه چیز ازگفتن خاطره های شیرین شب یلدا شروع شد واولین ساعات زمستان،وحالا این سنت به وبلاگها و دنیای مجازی هم سرایت کرده.

 

هرچند ناخواسته اما خوب لطف دوستان شامل حال من هم شد وبه بازی زمستانی دعوت شدم.

 

خصوصیات: من یکم با بقیه متفاوتم مثلا از قورمه سبزی خوشم نمیاد   اخ میمیرم واسه بستنی - پیتزا همبر و هات داگو و لازانیا هم عشقه منه تو سنتیا هم - فسنجون و قلیه ماهی (جنوبیه) -  من زیاد  تو مد نیستم ولی شیک میگردم -   موسیقی رو باصدای وحشتناک بلند دوست دارم  - در حدی که شیشه ها بیاد پایین

با همه دوست میشم  ولی رفیق کم دارم  چی شد؟

 چند وقت پیش داشتم تو چهار باغ مرفتم  سینه سپر   یهویی خدا زد ژس کلمون با مخ اومدیم پایین ( هرموقع اینکارو میکنم همین میشه  به من قیافه گرفتن نیومده )

 

 اولین تجدیدیمو سال چهارم دبستان گرفتم

 اهان راستی من همیشهسر وقت میرفتم مدرسه براهمین منو یه بار گذاشتن مبسر کلاس  از اون موقع همیشه تاخیر داشتم - و به همین خاطر با چکو لغت از سمت مبسری عزل شدم

 چند وقت ژیش تو دانشگا برای اولین بار به صورت کانکرستری وارد یکی از کلاس ها شدم  دیدم یه نفر مثل کاغذ افتاد رو زمین  یکی از دخترای کلاس بین در و دیفال تبدیل به احسن شد بود

 

  حرف اخر - خدابگم فرنوش خانم خدا چی کارت کنه  منو به این بازی دعوت کردی  الهی سوکس شی