عکس

عکس ناب-متن ناب و هر چیز ناب دیگه

عکس

عکس ناب-متن ناب و هر چیز ناب دیگه

نامه های حط حطی( هفته اول - قسمت اول )

خدایا من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم ؛ همانی که وقتی دلش می گیرد  و بغضش می ترکد ، می اید  سراغت . من همانی ام که همیشه دعاهای عجیب غریب میکند و چشمهایش را می بندد و میگوید : ((من این حرف ها  سرم نمی شود . باید دعایم را مستجاب کنی .))

همانی که گاهی لج می کند  و گاهی خودش را برایت لوس میکند ؛ همانی که نمازهایش یک در میان قضا میشود و کلی روزه نگرفته  دارد همانی که بعضی وقتها پشت سر مردم حرف میزند و گاهی بد جنس میشود . البته گاهی هم خودخواه ، گاهی هم دروغگو . حالا یادت آمد من کی هستم ؟

امید وارم بین این همه آدمیکه داری ، بتونای من یکی را تشخیص بدهی البته می دانم که مرا خیلی خوب می شناسی . تو اسم مرا میدانی . می دانی کجا زندگی میکنم  وبه کدام مدرسه می روم . تو حتی اسم تک تک معلمهای مرا هم میدانی . تو میدانی من چند تا لباس دارم و هر کدام چه رنگی است ؛ اما....

خدایا ! اما من هیچ چی ازت نمی دانم . هیچ چی که دروغ است ؛ چرا ، یک کمی می دانم . اما من مدتهاست که می خواهم چیزهایی برایت بنویسم . البته من همیشه با تو حرف  زده ام . باز هم می زنم . اما راستش چندوقتی است که چند تا تصمیم جدید گرفته ام . دوست دارم عوض بشوم ؛ دوست دارم بزرگ بشوم ؛ دوست دارم بهتر باشم .من یک عالم سوال دارم ؛ سوالهایی که هیچ کس جوابش را  بلد نیست . دوست دارم تو جوابم را بدهی .

نمیدانم ، شاید هم من اصلا هیچ سوالی ندارم و می خواهم تو به من سوالهای تازه یاد بدهی اما باید قول بدهی کمکم کنی ! قول میدهی ؟

راستی ، یادت باشد این دفتر یک راز است خدا ! راز من تو . خواهش میکنم درباره ی این دفتر به کسی چیزی نگو ؛ حتی مادرم .

 

نویسنده  : عرفان نظر آهاری

لیلی نام تمام دختران زمین است

خدا گفت: زمین سرد است . چه کسی میتواند زمین را گرم کند ؟

 لیلی گفت : من

 خدا شعله ای به او داد . لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت .

سینه اش آتش گرفت . خدا لبخند زد  لیلی هم

 خدا گفت : شعله را خرج کن  . زمینم را به آتش بکش

لیلی خود را به آتش کشید . خدا سوختنش را تماشا  می کرد.

لیلی گر می گرفت . خدا حظ میکرد .

لیلی میترسید . می ترسید آتش اش تمام شود .

 لیلی چیزی از خدا خواست . خدا اجابت کرد.

 مجنون سر رسید . مجنون هیزم آتش لیلی شد .

آتش زبانه کشید . آتش ماند . زمین خدا گرم شد .

 

خدا گفت : اگر لیلی نبود ُ زمین من همیشه سردش بود .

 

لیلی گفت : امانتی ات زیادی داغ است . زیادی تند است .

خاکستر لیلی هم دارد میسوزد ُ امانتی ات را پس می گیری ؟

خداگفت : خاکسترت را دوست دارم ُ خاکسترت را پس میگیرم .

لیلی گفت : کاش مادر می شدم‌‌،مجنون بچه اش را بغل میکرد .

خدا گفت : مادر بهانه عشق است ، بهانه سوختن ؛ تو بی بهانه عاشقی ، تو بی بهانه می سوزی.

لیلی گفت : دلم زندگی میخوادهد ، ساده ، بیتاب ، بی تب .

خدا گفت : اما من تب و تابم ، بی من می میری ....

لیلی گفت : پایان قصه ام زیادی  غم انگیز است ، مرگ  مجنون،

پایان قصه ام را عوض می کنی ؟

خدا گفت : پایان قصه ات  اشک است . اشک دریاست ؛

دریا تشنگی است و من تشنگی ام ،  تشنگی و آب . پایانی قشنگ تر بلدی ؟

لیلی گریه کرد . لیلی تشنه تر شد .

 خدا خندید

چگونه با انگشت
از کلمات
اقایانوسی را می توان پیمانه کرد؟
بگذار بگویم
خون تو در اشک ما تداوم یافت
و اشک ما تداوم یافت
شمشیر شد
در چشمخانه ستم نشد
تو قران سرخی
((خون ایه)) های دلاوریت را
بر پوست کشیده صحرا نوشتی
و نوشتارها
مزرعه یی شد
با خوشه های سرخ
و هر ساقه
دستی و داسی و شمشیری
ریشه ستم را وجین کرد
واینک
مشتعل می کند
از غطبه سر گلگون حر
که بر دامن توست
ای قتیل
بعد از تو
((خوبی))سرخ است
گریه سوگ
خنجر
وغمت توشه ی سفر
به نا کجا اباد
با میوه سرخ
با نهرهای جاری خوناب
با بوته های سرخ شهادت
وان سرودهای سبز دلاور
باغی است که باید با چشم عشق دید
اکبر را
صنوبررا
بوفضل را
ونخل سرخ کامل را
حر  شخصی نیست
فضیلتی ست
از تو توشه بار کاروان مهر جدا مانده
ان سوی رود پیوستن
و کلام ونگاه
پلی ست
که ادمی را به خویش باز مگرداند
و توشه را به کاروان
 
اما دامنت:
جمجمه عاریه را
در حسرت پناه یافتن
و تبار جنون
خون تو در شن خروشد
و از سنگ جوشید
ای باغ بینش
ستم  دشنمی زیباتر از تو ندارد
و مظلوم   یاوری اشنا تر از تو
توکلام فشرده تاریخی
کربلای مصاف نیست
منظومه بزرگ هستی ست
 
واتمنا بعشر
اه
در حسرت فهم این نکته خواهم سوخت
که حج نیمه تمام را
در استلام حجر وانهادی
و در کر بلا
با بوسه بر خنجر  تمام
کردی
مرگ تو
مبدا تاریخ عشق
اغاز رنگ سرخ
معیار زندگی ست
خط با خون تو اغاز می شود
از ان زمان که تو ایستادی
دین راه افتاد
و چون فرو افتادی
حق برخاست
تو شکستی
و((راستی))درست شد
و ازرواندی خون تو
بنیان ستم ست شد
در پایان مرگ تو
بهاری جوانه زایید
گیاه رویید
درخت بالید
کجای خدای در تو جاریست
کز لبانت ایه می ترواد؟
عجبا!
عجبا از توعجبا!
حیرانی مرا پایانی نیست
و هیچ شاخه نیست
که شکوفه سرخ ندارد
 
و اگر ندارد
شاخه نیست
هیزمی ست نارورا بر درخت مانده
توراز مرگ را گشودی
کدام گره با ناخن عزم تو وا نشد؟
شرف   به دنبال تو
لایه کنان می رود
تو فراتر از جمعیتی
نماز   نیتی
 
یگانه ای وحدتی
اه ای سبز!
ای سبز سرخ
ای شریف تر از پاکی
نجیب تر از خاکی
این    شرین سخت
ای سخت شرین!
تو اب تاریخ را خون انداختی
ای بازو حریر
شاهین میزان
مفهوم کتاب  معنای قران!
نگاهت سلسه تفاسیر:
گامهایات وزنه ی خاک
و پشتوانه ای افلاک
وهمواره
مزرعه سرخ است
ان باغ مینو
که در صحرا تفته کاشتی
یا ثارا...
 
با تشکر آقا حسن م برای متن